معنی کیسه لباس

حل جدول

کیسه لباس

انبان، همیان

تعبیر خواب

کیسه

اگر درخواب کیسه خود را دریده بیند، دلیل است راز او آشکار شود. اگر دید کیسه دریده را دوخت، دلیل که رازش پوشیده بماند. - جابر مغربی

کیسه در خواب تعبیر خاصی ندارد مگر این که چیزی درون آن باشدکه تعبیرش نسبت به محتوای آن تغییر می کند. معبران قدیمی درباره کیسه پول زیاد نوشته اند ولی امروز کیسه پول متداول نیست. اگر در خواب بینید کیسه ای پاره همراه دارید راز شما فاش می شود. اگر ببینید کیسه ای دارید که سوراخ آن رفو شده است آبرو و نام نیک خود را به زحمت حفظ می کنید. کیسه سوراخ بیماری است از ضرر و زیان نیز خبر می دهد.
- منوچهر مطیعی تهرانی

اگر بیند کیسه با درم ضایع شد، دلیل است کسی آن را پند دهد و نشنود. اگر بیند کیسه او گشوده بود و درم ها بریخت، دلیل است از خصومت برهد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر بیند کیسه درم و دینار یافت، دلیل است به قدر آن معیشت و روزی بر وی فراخ شود. اگر کیسه را تهی بیند، تاویل به خلاف این است و بعضی گویند اجلش نزدیک است. - محمد بن سیرین


دیدن کیسه تهی در خواب بر سه وجه است.

اول: تن مردم (تن آدمی).

دوم: راز پنهان.

سوم: درویشی (فقر و درماندگی). - امام جعفر صادق علیه السلام


لباس

لباس تمیز: احترام
خریدن لباس: خوشبختی
لباس کهنه: افتخار
لباس خواب: ازدواج ناگهانی
- لوک اویتنهاو

اگر دید لباس تابستان به زمستان پوشیده بود، دلیل که به قدر لباس مالش زیاده شود. اگر دید لباس زمستان به تابستان پوشیده بود، دلیل ترس است. اگر زنی به خواب دید که لباس مردان پوشیده بود، دلیل منفعت بود. - محمد بن سیرین

اگر بیند در تن او لباس مهتران بود، دلیل بزرگی بود. اگر بیند لباس فاسقان داشت، دلیل معصیت است. اگر دید که لباس سلاطین پوشیده بود، دلیل که کارش به نظام گردد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر لباس پادشاهان داشت، دلیل که از پادشاه منفعت یابد. اگر بیند لباس علماء داشت، دلیل است که از علماء بهره مند گردد. اگر بیند که لباس صوفیان داشت از دنیا دست بدارد. اگر بیند که لباس توانگران داشت دلیل که درجمع مال حریص بود. اگر بیند که لباس ترسایان و جهودان داشت، دلیل که بیننده میل به ایشان شود. - جابر مغربی

لغت نامه دهخدا

کیسه

کیسه. [س َ / س ِ] (اِ) خریطه که در آن پول و زر نگه دارند. (آنندراج). خریطه ٔ کوچکی که در آن پول می ریزند و یا در آن نوشتجات و اسنادو کاغذهای کاری را می گذارند و عموماً از ابریشم و پارچه های ظریف دیگر آن را می سازند، و هر خریطه مانندی که در آن چیزی ریزند خواه بزرگ باشد و یا کوچک و یا پشمین و مویین باشد و یا پنبه گین و جز آن. (ناظم الاطباء). خریطه ای از پارچه یا پشمی و یا چرمی که در آن پول و اشیاء دیگر ریزند. (فرهنگ فارسی معین). چیزی که از کرباس یا از جامه ٔ دیگر دوزند بزرگ و کوچک و درآن پول و دیگر چیزها نهند. پیرو. چخماخ. صره. شستکه. کیس. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
از عمر نمانده ست برِ من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست من مگر آخال.
کسائی.
جوال و خنبه ٔ من لاش کرد و کیسه خراب.
طیان (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
یکی کیسه دینار دارم تو را
چو فرزند خود یار دارم تو را.
فردوسی.
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضه ٔ کافور کلان است.
منوچهری.
خازنان سلطانی بیامدند و ده هزار دینار در پنج کیسه ٔ حریر در پای منبر بنهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). میان صفه، زرین شد از نثار و میان باغ سیمین شد از کیسه ها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). و مادرش خصوصاً یک کیسه ٔ پر از جواهر و زر پیراسته داد که سی هزار درم قیمت آن بود. (تاریخ برامکه).
کیسه ت پر پش-ک و پشیز است رو
کیسه یکی پیش نگونسار کن.
ناصرخسرو.
درنگنجد مگر به دل که دل است
کیسه ٔ دانش و خزینه ٔ راز.
ناصرخسرو.
طیلسان و ردا، کمال بود
کیسه و صره، اصل مال بود.
سنائی.
سر کیسه به گندنا بستی
وز پی هرکه خواست بگشادی.
سوزنی.
بر او چون کیسه ای دوزم که هرگز
مرا در کیسه دیناری نیاید.
انوری (از امثال و حکم ص 1258).
متوکلین علی زادالحجیج به امید کیسه ٔ رعیت نیت بر مخالفت و همت بر محاصرت مقصور کردند. (عقدالعلی).
لعل تو عشاق را به قیمت یک بوس
کیسه یکی نه که صدهزار بپرداخت.
خاقانی.
زین گرانمایه نقد کیسه ٔ عمر
حاصل الا زیان نمی یابم.
خاقانی.
در کیسه های کان و کمرهای کوهسار
خونابه ماند لعل و گهر کز تو بازماند.
خاقانی.
کیسه ٔ زر بر آفتاب فشان
سنگ در لعل آفتاب نشان.
نظامی.
بزرگی بایدت دل در سخا بند
سر کیسه به برگ گندنا بند.
نظامی.
کیسه بر آن خواب غنیمت شمرد
آمد و از کیسه غنیمت ببرد.
نظامی.
عقده را بگشاده گیر ای منتهی
عقده ٔ سخت است بر کیسه ٔ تهی.
مولوی.
کیسه های زر بدوزیده ست او
می رود جویان مفلس سو به سو.
مولوی.
یار تو خرجین توست و کیسه ات
گرتو رامینی مجو جز ویسه ات.
مولوی.
یکی را از بندگان خاص کیسه ای درم داد تا بر زاهدان بخش کند. (گلستان). ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید. (گلستان).
کیسه ای خالی و دلی خواهان
دیده بر دستگاه همراهان.
اوحدی.
کیسه چو خالی بود از زرّ و سیم
دعوی اکسیر چه سود ای حکیم ؟
جامی.
کیسه ای بیشتر از کان که شنید
کاسه ای گرمتر از آش که دید؟
جامی.
گر به تیغش اجل دهد دستی
کیسه ای پر کنم به سود و زیان.
ظهوری (از آنندراج).
بر کیسه ٔ طرار منه چشم که ناگاه
تا درنگری جیب تو بشکافته باشد.
؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 425).
- امثال:
آدم به کیسه اش نگاه می کند، یعنی به هم چشمی و تقلید دیگران نباید اسراف در خرج کرد بلکه باید به تناسب دارایی خود صرف مال نمود. (امثال و حکم ج 1 ص 23).
از کیسه ٔ خلیفه می بخشد، یعنی از مال دیگران حوالت عطا می کند. (امثال و حکم ج 1 ص 143).
پول عاشقی به کیسه برنمی گردد، نظیر: زر عاشقی دوباره به کیسه نرود. روغن ریخته جمع نمی شود. (امثال و حکم ص 517 و 905)
خرج از کیسه ٔ خلیفه است. (امثال و حکم ج 1 ص 143).
خرج که از کیسه ٔ مهمان بود
حاتم طائی شدن آسان بود.
؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 143).
هرکه تهی کیسه تر آسوده تر.
نظامی (ازامثال و حکم ص 1954).
هرکه مرد از کیسه ٔخودش رفت، نظیر: وای به حال آنکه مرد. وای به جان آنکه مرد. (امثال و حکم ص 1967).
هزار کیسه بدوزد یکی ته ندارد، یعنی هیچگاه به وعده وفا نکند. نظیر: هزار قبا بدوزد یکیش آستین ندارد. هزار چاقو بسازد یکیش دسته ندارد. صد کوزه بسازد که یکی دسته ندارد. (امثال و حکم ص 1977 و 1976 و 1056).
- از کیسه رفتن، ضایع شدن و گم کردن. (غیاث). کنایه از تلف شدن و گم گشتن چیزی. بر شخص و بر غیرشخص هر دو اطلاق کنند. (آنندراج):
دریاب فیض صحبت روحانیان که زود
چون بوی گل ز کیسه ٔ گلزار می رود.
صائب (از آنندراج).
- از کیسه شدن، از کیسه رفتن:
باده خواه و بوسه ده سستی مکن
روزگار از کیسه ٔ ما می شود.
؟ (از سندبادنامه ص 289).
رجوع به ترکیب قبل شود.
- سر کیسه را شل کردن، (در تداول عامه) پول (بسیار) خرج کردن. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از بی دریغ و امساک پول بخشیدن. بدون بخل و خست خرج کردن.
- سرکیسه کردن، اخاذی کردن. بدون داشتن حقی ازکسی پولی گرفتن. مال کسی را به فریب از دست او بیرون آوردن.
- کیسه به صابون زدن، یعنی خالی کردن کیسه و خرج کردن. (فرهنگ رشیدی). کنایه از خرج کردن و خالی نمودن باشد. (برهان). کنایه از خالی کردن کیسه به تمام از آنچه در اوست. کیسه پاک انداختن. (آنندراج). خرج کردن. (ناظم الاطباء):
خاقانی از چشم و زبان پیش تو شد گوهرفشان
تو عمر او را هر زمان کیسه به صابون می زنی.
خاقانی (از آنندراج).
عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده ست
وآمده تا هوش را خانه فروشی زند.
خاقانی.
- کیسه پاک انداختن، کنایه از خالی کردن کیسه به تمام از آنچه در اوست. کیسه به صابون زدن. (آنندراج):
کیسه ٔ سیم و زرت پاک بباید انداخت
این طمعها که تو از سیم بران می داری.
حافظ (از آنندراج).
رجوع به ترکیب «کیسه به صابون زدن » شود.
- کیسه ٔ توتون، کیسه ای که در آن توتون ریزند و چپق کشان دارند.
- کیسه ٔ چوپان. رجوع به ترکیب «کیسه ٔ کشیش » شود.
- کیسه ٔ حمام. رجوع به معنی «خریطه ٔ پشمی و...» شود.
- کیسه ٔ حول جنین، (اصطلاح پزشکی و جانورشناسی) پرده ای که دارای اصل اکتودرمی است و از همان روزهای نخستین تشکیل جنین (تقربیاً ده روز پس از لقاح تخمک) حول جنین را می پوشاند. در برخی از کتب پزشکی این کیسه را به نام حفره ٔ آتونی نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین).
- کیسه ٔ خایه، (اصطلاح پزشکی) کیسه ای است که در زیر آلت است و بیضه ها را در بر دارد. (فرهنگ فارسی معین).
- کیسه ٔ زرداب،کیسه ٔ زَهره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود.
- کیسه ٔ زَهره، (اصطلاح پزشکی) حفره ای کوچک کیسه مانندی که بیضوی شکل است و در سر راه مجرای کبدی و مجرای کولدوک در پایین کبد قرار گرفته و به وسیله ٔ مجرایی به نام مجرای مراره به مجرای کولدوک مربوط می شود (مجرای کولدوک درحقیقت از اتحاد دو مجرای کبدی و مجرای مراره به وجود می آید). طول کیسه ٔ زهره در حدود 8 تا 10 سانتیمتر و عرضش 3 تا 4 سانتیمتر است. زهره دان. کیسه ٔ صفرا. کیسه ٔ زرداب. (فرهنگ فارسی معین).
- کیسه ٔ شطرنج، کیسه ای که در آن مهره ها و بساط شطرنج را نگه دارند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین):
شکم با استخوان این صدمه خورده
گرو از کیسه ٔ شطرنج برده.
میر یحیی شیرازی (از آنندراج).
- کیسه ٔ صفرا، کیسه ٔ زهره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب «کیسه ٔ زهره » شود.
- کیسه ٔ صورت گشادن، به معنی مسخ شدن باشد یعنی چیزی صورت اصلی خود را رها کند و صورت دیگر بهتر از آن بگیرد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از صورت اصلی خود را از دست دادن. (فرهنگ فارسی معین):
کیسه ٔ صورت ز میانم گشاد
طوق تن از گردن جانم گشاد.
نظامی.
- کیسه ٔ کشیش، (اصطلاح گیاه شناسی) گیاهی است علفی از تیره ٔ چلیپاییان که ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر است و غالباً در مزارع واراضی غیرمزروع می روید. گلهایش سفیدرنگ و میوه اش خورجینک است. این گیاه را از قدیم الایام در طب به عنوان بندآورنده ٔ خون به کار می بردند. امروزه نیز کم وبیش مستعمل است. نبات مذکور در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپا و شمال افریقا می روید. کیس الراعی. کیسه ٔ چوپان. چنته ٔ چوپان. چمبرک. چمبر. (فرهنگ فارسی معین).
- کیسه ٔ گدایی، کیسه ای که گدایان دارند و چیزهایی که حاصل کنند در آن نهند. کشکول گدایی. توبره ٔ گدایی.
- کیسه ٔ گِلکار، خریطه ای که گلکاران افزار خود را در آن نگه دارند. (آنندراج).
- کیسه لاغر کردن، کیسه به صابون زدن. (آنندراج):
پهلوی انصاف و دین عدل تو فربه کرده است
کیسه ٔ دریا و کان جود تو لاغر می کند.
سلمان (از آنندراج).
رجوع به ترکیب «کیسه به صابون زدن » شود.
- کیسه وفا نکردن، تهی شدن کیسه. کنایه از تمام شدن زر و سیم. به پایان رسیدن پول و کفاف ندادن:
وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت.
خاقانی.
- نوکیسه. رجوع به همین کلمه شود.
|| همیان. امیان. همیان که بر کمر بندند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کمربندهای قدیم مثل کمربندهای حالیه ٔ مشرق زمین در عوض کیسه به کار برده می شد یعنی قسمتی از آن را دولا کرده اطرافش را دوخته دهنش را با دهنه ٔ چرمی مسدود می کردند. (قاموس کتاب مقدس):
دل من بی میانجی از پی صبح
کیسه ها داشت از میان بگشاد.
خاقانی.
|| خریطه ای که تقریباً دارای دوهزار تومان پول باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || جیبی که در کنار دامنهای لباس می دوزند. (ناظم الاطباء). || پول. وجه. (فرهنگ فارسی معین). توسعاً، مال. منال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیا
دوزخ تفسیده سود، روز قیامت.
سوزنی (از یادداشت ایضاً).
|| خریطه ٔ پشمی و یا مویی که در حمام جهت پاک کردن بدن بر بدن مالند. (ناظم الاطباء). دستکش گونه ای از جامه ٔ پشمین که برای مالیدن تن و بردن شوخ آن در حمام و جز آن به کاربرند. چیزی که از جامه ٔ پشمین و هنگفت دوزند و دست در آن کنند و بدان در حمام و جز آن شوخ تن دور کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || یک بار درست اسب. (ناظم الاطباء). || فرهنگستان ایران این کلمه را به جای کیست فرانسوی پذیرفته، و آن حفره های درونی بدن است که به واسطه ٔ انگلها یا به واسطه ٔ ریم پیدا می شود. (ازواژه های نو فرهنگستان ایران ص 91 و 157). (اصطلاح پزشکی) هر یک از حفره های درونی بافتها و اعضای بدن که به توسط حیوانات طفیلی و عوامل عفونی میکربی پیدا می شود. کیست. (فرهنگ فارسی معین).


کیسه مالیدن

کیسه مالیدن. [س َ / س ِ دَ] (مص مرکب) کیسه کشیدن. رجوع به کیسه کشیدن شود.


لباس

لباس. [ل ِ] (ع اِ) هرچه درپوشند. پوشیدنی. پوشاک. پوشش. بالاپوش. جامه. کِسوَت. (منتهی الارب). کَسوَه. بزّه. زی ّ. قِشر. قبول. مِلبَس. لبس. لبوس. مَلبِس. ملبوس. گندگال. جفاجف. شور. شوره. شوار. شیار. شاره. مشره. طحریه. طحره. جامه ٔ ستبر و درشت. (منتهی الارب). ج، البسه: قومی دیگرند از خرخیز سخن ایشان به خلّخ نزدیکتر است و لباسشان چون لباس کیماک است. (حدود العالم).
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین ؟
کسائی.
به مادر بفرمود تا همچنان
برون کرد از تن لباس زنان.
فردوسی.
بخور و لباس عدوی ترا
زمانه چه خواند حنوط و کفن.
فرخی.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی.
فرخی.
و لباس شرم می پوشید که لباس ابرار است. (تاریخ بیهقی ص 339). منتظریم جواب این نامه را... تا بتازه گشتن اخبار سلامتی خان و رفتن کارها بر قضیّت مراد لباس شادی پوشیم. (تاریخ بیهقی).
لباس جاه تو دارد همیشه
ز دولت پود و از اقبال تاره.
؟ (از لغت نامه ٔ اسدی).
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام.
خاقانی.
از لباس نفی عریان مانده چون ایمان و صبح
هم بصبح از کعبه ٔ جان روی ایمان دیده اند.
خاقانی.
یکدم از دود آه خاقانی
نیلگون کن لباس ماتم را.
خاقانی.
چون شب آخر ماهم بسیاهی لباس
کی قبائی ز سپیدی قمر درگیرم.
خاقانی.
دیده می باید که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس.
مولوی.
لباس طریقت بتقوی بود
نه در جبه ٔ دلق خضرا بود.
سعدی.
مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر بخدمت سلطان ببند و صوفی باش.
سعدی.
تزهنع؛ لباس پوشیدن. تمشیر؛ لباس پوشیدن کسی را. (منتهی الارب). صاحب آنندراج گوید:... و با لفظ بافتن و ساختن و دادن و بر دوش آمدن و داشتن و گرفتن و چسبیدن مستعمل و با لفظ نهادن و از تن افکندن و کندن:
بی تن خاکی چو نام نیکمردان زنده ام
سالها شد این لباس عاریت را کنده ام.
صائب.
دست جنون چو کند لباس از تنم کلیم
چون غنچه غیر زخم به زیر قبا نداشت.
کلیم.
آن دل لباس خودی از خویش نیفکند
زین دجله ٔ خون دامن خاکی گذراند.
طالب آملی.
چنان خو کرده با ناز آفرین نخلش خرامیدن
که بی خواهش لباس جلوه اش بر دوش می آید.
بیان آفرین لاهوری.
برای شعله ٔ عریان آه ما افلاک
لباس برق ز تار شهاب می بافد.
محمدقلی سلیم.
نئی عزیزتر ازکعبه ای لباس پرست
خراب گشته دلی را برو عمارت کن.
صائب.
مباش کاتبی اندوهگین ز کسوت فقر
که اهل فقر نشد هرکه این لباس نهاد.
کاتبی.
صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: بدانکه لباس متقدمین پنج قسم بود یعنی پیراهن و عبا و کمربند و کفش و عمامه. اما پیراهن متقدمین لباسی بود که بدن را از شانه تا زانوها می پوشانید و آن را آستینی نبود پس از آن به اقتضای زمان بتدریج آن را بلندتر کرده آستین را نیز بر آن افزودند و کمربندی نیز برای آن قرار دادند (سفر داوران 14: 13) لهذا چون شهص جز پیراهن چیز دیگری نمیداشت وی را عریان میگفتند (اشمو19:14 یوحنا21:7) و پیراهن مذکوررا از کتان یا پشم بموافق میل اشخاص به اختلاف انواع میساختند. اما کمربند که زنار نیز گویند (خروج 29:5) فائده اش نگاه داشتن پیراهن بود و چون بر کمر می بستند مقصود از بیداری و خدمت کردن و هر گاه از کمر می گشادند قصد از استراحت و آسودگی بود چنانکه فعلاً هم این مطلب معمول است (دوم پادشاهان 4:29 اول تواریخ 38:3 اشعیا 5: 37 ارمیا1:17 لو 12:35 یوحنا 21:18 اعمال رسولان 12:8 اول پطرس 1:13) و کمربند را از ریسمان یا پارچه یا پوست به پهنی شش قیراط درست کرده بر کمرمی بستند و گاهی از اوقات محض زینت سنگهای گرانبها وسجافها برای آن قرار میدادند و سلاح جنگ از قبیل شمشیر و خنجر و کارد را بر آن می بستند و همچنین پول طلا یا نقره ٔ خود را در آن میگذاردند و باید دانست همچنانکه کمربند به کمر می چسبید به این طور قوم خدا به وی متوکل خواهند شد (ارمیا 13:11) و حضرت اشعیای نبی هم عدالت و امانت مسیح را به کمربند تشبیه فرموده است (اشعیا 11:5). اما عبا (متی 21:8 و 5:40) عبارت از لباس مربع مستطیلی بود که از قماش ساخته طولش از 6 تا 9 قدم و عرضش 6 قدم بوده بدور خود می پیچیدند و گاهی در زیر بغل میگرفتند چنانکه فعلاً نیز معمول است (خروج 12:34 دوم پادشاهان 4:39 لوقا 6:38) و در شب نیزآن را برای روپوش خود استعمال میکردند (خروج 22:26 و 27 تثنیه 24:13 ایوب 22:6 و 24:7) و گمان میبرند که دامن (اعداد 15:38 متی 23:5) بر اطراف همین لباس بود. در فصل زمستان پوستینی از پوست گوسفند یا بز بر دوش میگرفتند و دور نیست آنچه در «دوم پادشاهان 1:8 و زکریا 13:4» مذکور است اشاره به پوستین باشد و قصداز لباس میش (متی 7:15) ادعای حلیمی و پاکیزگی میباشد. اما لباس زنان با مردان چندان تفاوتی نداشت مگر اینکه لباس خارجی را که مردان عبا و زنان چادر گویندقدری فراخ میگرفتند (مرقس 14؛51) و در اواخر این روبند یا دهان بند را بر آن افزودند (پیدایش 24:65) امادستمالها را (اعمال رسولان 19:12) یا در دست میگرفتند و یا بر صورت خود میگذاردند اما کفشها (متی 13:11) یا نعلین (تثنیه 25:9 و مرقس 6:9) عبارت از قطعه های چوب یا پوست بود که بهیئت قدم ساخته بواسطه ٔ ریسمان های پوستی یا غیره محض سهولت درآوردن بر پای خود می بستند (پیدایش 14:23) و کندن کفش دلالت بر آن مینمود که موضعی که بر آن نشسته اند امن و محل راحت است چنانکه این مطلب تا امروز نیز معمول میباشد. و چون کفش ها پای شخص را از گرد و غبار و سایر کثافات محافظت نمیکرد، لذا لازم بود که میزبان همواره آب از برای شستن پاهای میهمان فراهم کند (پیدایش 24:32 لوقا 7:44) و گشادن بند کفش یا نعلین و شستن پاها مختص نوکران و خدمتکاران بود (مرقس 1:7 یوحنا 13:1-16). اما عمامه (خروج 28:40 و 39:28) مختص کاهنان بود و بعضی از زنان عبرانی نیز استعمال میکردند (اشعیا 3:20). و باید دانست که سلاطین زمان سلف را عادت این بود که لباس عوضی برای میهمان میفرستادند (دوم پادشاهان 5:5 و22). و چون ترکیب لباسها متفاوت نبود بزودی، در کمال سهولت لباس یکی با لباس دیگری عوض میشد (پیدایش 27:15 و اشمو 18:4 تثنیه 22:5 لوقا 15:22). پوشیده نماند که لباسها را با جواهر نفیسه و طلا و نقره و سجاف زینت میکردند و تمام مردم گوشواره ها در گوش و حلقه ها در بینی و بازوبند در بازو و خلخال در پا میداشتند (2 شموا:10 اشعیا 3:16 و 19 و 20) و آینه هائی که از برنج صیقلی ترتیب میدادند به دست گرفته (خروج 38:8 اشعیا 3:23) و یا در گردن و کمر خود می آویختند و زنان یونانی و رومانی را عادت این بود که مویهای خود را رها میکردند دراز میشد و بعد آنها را به انواع زینت ها مزین میساختند. (تیموتاوس 2:9 و 10 و اول پطرس 3:3) رجوع به طیلسان شود. (قاموس کتاب مقدس). کلمه ٔ لباس گاهی به کلماتی دیگر اضافه شود و افاده ٔ معانی خاص کند چون:
- لباس التقوی، حیا. ستر عورت یا ایمان یا شرم. (منتهی الارب).
- لباس الجوع، گرسنگی: اذاقها اﷲ لباس الجوع و الخوف، یعنی گرسنگی و ترس آنها بنهایت رسید. ضرب له اللباس مثلا لاشتماله. (منتهی الارب).
- لباس الرجل، زن مرد. (منتهی الارب): هن ّ لباس لکم و انتم لباس لهن. (قرآن 187/2).
- لباس المراءه؛ شوی ِ زن. (منتهی الارب).
- لباس راهب، کنایه از لباس سیاه است، چه لباس رهبانان بیشتر سیاه میباشد. (برهان):
لباس راهبان پوشیده روزم
چو راهب زان برآرم هر شب آوا.
خاقانی.
- لباس رسمی، لباس خاص که در نظام یا گاه تشرف خدمت پادشاهان و غیره پوشند.
- لباس روغنی، صاحب آنندراج گوید: دوصورت دارد یکی آنکه برای محافظت از آب در موسم باران جامه را در روغن کتان چرب کرده خشک سازند و بپوشند، دوم آنکه زنان و مردان رعنا جامه های خود را بروغنهای خوشبو یا عطریات چرب سازند و این از مخترعات اهل هند است و می تواند که مراد از آن مطلق جامه ٔ چرب باشد چنانکه جامه ٔ عصاران و طباخان:
توانگر آشنای عشق چون شد دشمن خویش است
حذر ز آتش به آن را کو لباس روغنی دارد.
محمدقلی سلیم.
- لباس شمعی، نوعی است از رنگ سبز که آن را در عرف هند تیلاموگیا گویند. (آنندراج).
- لباس عباسی، کنایه از لباس سیاه است که خلفای عباسی شعار خود ساخته بودند:
روز شنبه ز دیر شماسی
خیمه زد در لباس عباسی.
نظامی.
- لباس عزا، جامه ٔ نیلی. لباس ماتم. جامه ٔ سیاه.
- لباس عنبرسا، به معنی لباس رهبانان است که کنایه از لباس سیاه باشد. (آنندراج).
- لباس قلمی، رخت قلمکار. رجوع به جامه ٔ شستی شود. (آنندراج).
- لباس ماتم پوشیدن، سیاه پوشیدن. جامه در نیل گرفتن. رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 310 شود.
- لباس مرصعی، جامه ای که زه گریبان و دور دامن او را دُرها آویخته باشند:
ای آنکه ساختی تو لباس مرصعی
ازبهر عبرت است پی اعتبار نیست.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
و نیز مزید مؤخر کلماتی واقع شود و افاده ٔ معانی خاص کند چون: بدلباس. جالباس. جالباسی. خوش لباس. هم لباس. ازرق لباس، به معنی کبودجامه ٔ صوفی:
غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.
حافظ.
رجوع به هر یک از این مدخلها شود.
|| ایمان. || شرم. || آمیختگی. || فراهم آمدگی. (منتهی الارب).

عربی به فارسی

لباس

لباس پوشیدن , جامه بتن کردن , مزین کردن , لباس , درست کردن موی سر , پانسمان کردن , پیراستن

فارسی به عربی

لباس

اضرب، بدله، ثوب، شیء، صدریه، ضماده، لباس، ملابس

معادل ابجد

کیسه لباس

188

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری